سلامداشتم دفتر خاطرات مربوط به سالهاي نود و پنج و نود و چهارم رو ميخوندم! واااي...باور كردني نيست كه از اون همه سختي و عذاب نجات پيدا كردم و الان و اين لحظه با ارامش نشستم و دارم چاي سبزم رو مينوشم! يك جايي تو دفترم نوشته بودم كه يعني يه روزي ميرسه كه ته قلبم ارامش داشته باشم و ديگه از اين رنج ها و افكار پريشان خبري نباشه؟! يعني امكانش هست؟! و الان...ميبينم دلم خیلی گرفته...
ما را در سایت دلم خیلی گرفته دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sabz144 بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1397 ساعت: 14:56